مهدیه از کجا به میدان خلاقیت اومد؟!

امروز مهدیه آنالویی برام اینو نوشت:

دانشجوی ارشد بودیم و طبیعتا تابستان امسال باید در خوابگاه دانشگاه می‌ماندیم و کارهای (شما بخوانید پارگی‌های) پایان نامه را بر دوش می‌کشیدیم! اتفاقاتی بسی ناخوشایند پیشامد کرد و ما هم که اهل پیچاندن، بدون معطلی بلیط به مقصد اصفهان گرفته و عازم خانه گشتیم. برای اینکه زیر بار پایان‌نامه نرویم، خود را به هر آب و آتشی زدیم و سر در هر سوراخی کردیم! برای کم کردن عذاب وجدان عبث بودن، به جای اینستاگرام در لینکدین به گشت‌وگذار پرداختیم. در این حین چشممان به صفحه‌ی یک آدم کچل با سیبیل‌های تا زانو آویزان‌ گشته، افتاد که گویا دوره‌های خلاقیت برگزار می‌کرد. ما نیز که خود را آدم خلاقی میدانستیم، قصد داشتیم به هر طریقی که شده این تراوشات را بیرون پاشیده و برای خودمان اسم و رسمی در کنیم. از طرفی دانشجو بودیم و به دنبال دوره‌های مفت! همین شد که در این دوره ثبت‌نام کردیم و در لحظه برگزاری گشادیمان شد و دوره اول را از دست دادیم. اما مقداری بر خود سخت گرفتیم و دوره دوم را افتخار داده و شرکت کردیم. همان مرد سیبیل تا زانو با جنابان ابوتراب و ابوچنگیز و غیره شروع کردند به گفتن اینکه می‌خواهیم طوفان به پا کنیم و فکرهایتان را به کار بیندازیم. اما ما معمولا در این طوفان‌ها چیزی به ذهنمان نمیرسد. نمیدانم شاید هوای آرام و خنکی نسیم را بیشتر ترجیح میدهیم. مثلا شب‌ها به محض خاموش شدن چراغ، مغز ما شروع به صحبت و ایده‌پردازی میکند و دهانمان را تا ساعت‌ها صاف می‌کند و خواب را از چشمانمان می‌رباید. ایده پردازی برای یک شرکتی بود با نام سنگین و کمرشکن بایولوئنس که گویا آنزیم‌ها را تولید می‌کردند تا در جای دیگر به مصرف برسانند. به راستی دنیای آنزیم‌ها هم دنیای جالبیست… تا دلتان بخواهد کاربرد دارد و شما چه می‌دانید که روزانه چقدر آنزیم نوش‌جان می‌کنید. از مرغی که به شکل اکبرجوجه به بدن می‌زنید تا عسلی که زنبور عسل تولید می‌کند و نان گنده‌ی پف کرده‌ای که به دندان می‌کشید. البته خاصیتی دیگر را دارا بود، آنکه بسی سفید کننده بود و در پودرهای لباسشویی برای شستن رخت‌ها مورد استفاده قرار می‌گرفت. سیبیل تا زانو به ما گفت که در سفیدی اغراق کنید و شنیدن این جمله همانا و اغراق کردن ما همانا! گاهی گفتیم که رفع ماه‌گرفتگی می‌کند و گاهی مهره‌های سیاه شطرنج را بر صفحه ریخته و مهره‌های سفید را استوار گرداندیم. با این حال هیچ کدام به مذاق جناب سیبیل خوش نیامد. شبی بر روی تخت درازکشان بودیم که چشممان به مهتابی بالای سرمان افتاد که از اتفاق دوقلو بود و یکی‌ از آنها در حال کشیدن نفس‌های آخر، رنگش کبود گشته و به تپ تپ افتاده بود. ناگهان با دیدن جان دادن مهتابی جرقه‌ای در ذهنمان روشن گشت و خاصیت سفیدکنندگی آنزیم‌ها از جلوی چشمانمان عبور کرد. این ایده را تقدیم جناب یاشار(همان سیبیل تا زانو) کردیم و ایشان کف‌شان برید! آنچنان که دستور دادند متنی نوشته و به دست ایشان برسانیم تا بر وب سایت شخصی‌شان بیاویزند.

به امید روشن گشتن جرقه‌های خلاقیت در پس کله‌هایتان

دیگر مطالب بلاگ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *